گزارشی از نمایشگاه «چشماندازهای امیدفرسا»، نقاشیهای مژگان بختیاری، گالری اثر
_______
«ناگهان
مدخلِ سردابی
آنک!
مات و حیرتزده در یکدیگر مینگریم.
نه، غلط بودم آنگاه که گفتم میدانستیم
که به دنبالِ چهایم!
مشعلی بر میافروزم
میخزم در سرداب
و بدان منظرِ خوف
چشم برمیدوزم».
.
احمد شاملو
آخرین جمله از شعر شاملو را که روی کاغذ بر دیوار گالری چسباندهاند، میخوانم و وارد میشوم. از همان اولین برخورد با اولین اثر، کدهای بصری درون تابلو، چرایی انتخاب و ارجاع این شعر را برایم روشن میکند. نه تنها بخشی از ادبیات اجتماعی – سیاسی معاصر، که خودِ تاریخ معاصر ضمیمه آثار اوست. تعداد تابلوها زیاد نیست، پنج تابلو بزرگ به پنج دیوار گالری؛ بومهای بزرگ یک یا دو لَت. اینجا خبری از رنگ و بافت و تمامی جلوههای بصری نقاشانه نیست؛ اینجا لحظه قطعی یک اتفاق در صریحترین، خالصترین و واقعیترین چهرهاش، در هیئت پنج تابلوی بزرگ سیاه و سفید به نمایش درآمده است.
«چشماندازهای امیدفرسا»، عنوان مجموعه اخیر مژگان بختیاری است که در آبان ماه گذشته در گالری اثر به نمایش درآمد. روایتی پر واکنش از یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ معاصر، که به سبکی واقعگرایانه و در موقعیتی غیرواقعی، تصویر شده است. در هر پنج اثر، گروهی از مردان با چهرهها و تیپهای آشنا از دوران انقلاب، مات و مبهوت و حیرتزده، مسخِ عظمت و جاذبه یک گل شدهاند. و گل با آن گلبرگهای کِشندهاش در هیبت یک منجی، گویی آنها را به چیزی ورای آنچه در حال اتفاق افتادن است، فرا میخواند. بنیان اصلی تفکر او برای این مجموعه، مواجههی بصری با نیروهای کاریزماتیک در جهانِ هستی است. هر نیرویی که با جاذبه درونی خود توان تغییر و اثرگذاری، چه در بُعد فردی و چه در بُعد اجتماعی را داشته باشد؛ کاریزمایی است که ما را در مقام انسان به خود میخواند و فاعلیت را از ما سلب میکند. اما بختیاری که به حق، فرزند زمانهی خویش است و همیشه دغدغههای اجتماعی را در آثارش دنبال میکند، این بار هم برای یافتن این منبع عظیم کاریزما، به درون تاریخ سفر میکند. دهههای مختلف، اتفاقات ریز و درشت گذشته، و چهرههای آشنا و بیگانه متعددی را با وسواس مورد مطالعه قرار میدهد؛ تا به فیگور کاریزماتیک تاریخ دست یابد. خود او در مورد این انتخاب میگوید: « من به عنوان یک نقاش ایرانی پنجاه و دو ساله، وقتی به تاریخ معاصر خود نگاه میکنم طبیعتاً انقلاب یکی از مهمترین اتفاقاتی است که پشت سر گذاشتهام. تاریخ آدم را هدایت میکند. برای این انتخاب آرشیوهای زیادی را مطالعه کردهام، عکسهای زیادی دیدهام، روی فرم و نوع گیاه مطالعه دقیقی داشتهام. و برای رسیدن به این بیان تصویری درون آثار، دایره اطلاعاتم را گسترده و گستردهتر کردهام. اما این مجموعه الزاماً قرار نیست تحلیلی از یک اتفاق سیاسی باشد، یا یک فرد یا یک دوره خاصی از تاریخ را بازسازی کند».
مجموعه «چشماندازهای امیدفرسا»، لحظه سرنوشتساز منجمدشدهای است از یک اتفاق بس عظیمتر. لحظهای که در بستر زمان فرصت نگریستن به آن نیست، اما نقاش با منجمد کردن فرآیند این کشش و جاذبه، لحظه مواجهه انسان با کاریزما را واکاوی میکند. و به عنوان کسی که یک اتفاق بزرگ تاریخی را پشت سر گذاشته است، به نقد ناکامیهای حاصل از امیدهای جوانهزده، میپردازد. و به نوعی رابطه پر نوسان میان امید و ناامیدی، کامیابی و ناکامی به خصوص در عرصههای اجتماعی – سیاسی را به پرسش میگیرد.
فرم گیاه که از اصلیترین کاراکترهای آثار بختیاری است، در این مجموعه جانشین کاریزمای انقلابی شده است. موجودی عجیب و غریب و ناشناخته که همچون منجی هدایتگری، در حال متحد کردن نیروهای انسانی است. سیالیت فرم گل به همراه گلبرگهایش که همچون بازوهای مَکَنده، سایر عناصر تصویری درون کادر را به سمت خود میکشد، حس مسخشدگی درون آثار را دو چندان میکند. گرچه گل به عنوان یک المان تزیینی و لطیف که همیشه با روحیهای زنانه تعریف شده است، در ذهن مخاطب جای خود را باز کرده است؛ اما بختیاری در این مجموعه نه تنها لطافت همیشگی و از پیشتعیین شدهی گل را از آن زدوده است، که به آن قدرتی ورای آنچه از یک فرم آشنا انتظار میرود را بخشیده است. فیگورها در نسبت و اندازهای با گل هستند که فضای غیرواقعی و سوررئال حاکم در آثار را بیشتر نشان میدهند. گلی که با گشودگی، درهم فرورفتگی، و پیچیدگی گلبرگهایش، سطح بزرگی از بومهای سفید را از آن خود کرده است و جمعیت طغیانگر آن سوی بوم را به درون میکشد. گاه همچون یک موعظهگر در حال سخنوری است و جمعی مبهوت او؛ گاه همچون یک مغناطیس امن، عدهای را در خود پناه میدهد، و گاه همچون هدایتگری، تنها امید مردان طغیانگر شده و دست یاری به سویش دراز میکنند.
خود او در مورد انتخاب فرم گل برای نمایش این کاریزما و برداشتهای متفاوت مخاطبین خود، میگوید: «فرم این نوع گل به جهت توی همرفتگی و حفرههای مرکزیاش، و گلبرگهایی که نقش بازوهای دعوتکننده را داشتند، برای بیان تصویری این کشش مناسبتر بود. بسیاری از بینندهها این گلبرگها را، به عنوان عنصر زبان تلقی میکردند. یا هر یک از آنها را به عنوان رسانه میدانستند. حتی عدهای دیگر به خاطر بستر جنسی که فرم گل در بر دارد، رویکردهای جنسیتی را از آن برداشت میکردند. اینها هیچکدام ایده اصلی من برای خلق آثار نبودند. موتور محرک من برای این مجموعه، مواجهه با کاریزما بود که هر نیرویی میتواند به جایش بنشیند. اما همین برداشتهای متفاوت مخاطبین از یک اثر واحد، جذابیت بالایی برایم داشت».
بختیاری در این مجموعه نه تنها فرآیند تبدیل امید به ناامیدی در یک تفکر و ایدئولوژی را مورد نقد قرار میدهد، که در کنار آن عدم حضور زنان در این رخداد تاریخی را نیز بیان میکند. در میان چهرههای انقلابی که او در این مجموعه تصویر کرده است، چهره هیچ زنی دیده نمیشود. چهره جمعیت طغیانگری که به خروش آمدهاند، چهرهای مردانه است؛ چرا که چهرهی تاریخ ما مردانه است. او در پاسخ به چرایی عدم حضور زنان میان این نیروهای انسانی طغیانگر، میگوید: «زمانیکه من به کلید واژههای تاریخ معاصر کاریزما، نیروهای بزرگ و خِرَدهای جمعی میاندیشم، به یک پرسش میرسم. در مباحث تاریخساز چه در بُعد اجتماعی و چه در بُعد سیاسی، چقدر زنها مشارکت داشتهاند؟ جالب آنجاست که ما در همه کنشها حضور داریم، اما درست جایی که این کنشها ثبت شده است، ما حضور نداریم! این دیده نشدن در عین حضور داشتن، در درون من یک نوع مطالبه خاموش را ایجاد میکند. همین که گروه زنان پشت خط مطالبه هستند، اما هرگز به مرکز دایره مطالبات نمیآیند و در حاشیه میمانند، خودش نشاندهندهی این است که صحنه، صحنهی تاریخِ مردسالار است». گرچه خود او به فرم گیاه، که نقش نیروی محرکه و متحدکننده درون آثار را بر عهده دارد، بارِ جنسیتی نمیدهد؛ اما گویی حضور فیگوراتیو مردانه در یک سمت و حضور غیرفیگوراتیو زنانه در سوی دیگر در مقام نیروی کاریزما، به طور ضمنی این عدم حضور زنان در عرصههای اجتماعی و سیاسی را جبران میکند.
ساختار فرمیک و زیباشناسانه گل در این مجموعه، در عین حال که عاری از لطافت است و حتی نقشی تزیینی ندارد، نحوه اجرای آن از نظر تکنیک بر صراحت بیان و عدم لطافتش افزوده است. ردِ خراشهای مدادهای گرافیتی کمرنگ و نازک بر جان سپید بوم، امکان نزدیکی بیشتر هنرمند به بازتولید زمان را فراهم کرده است. اسنپشاتهایی که او تهیه کرده و بعد با مداد روی بوم تصویر کرده است، خودش نوعی کِشآمدگی در زمان را تشدید میکند. پاک شدن و محو شدن نقاطی از طرحها بر بوم هم به این روند گذر زمان، کمک کرده است. انتخاب تکنیک مداد به عنوان یک اثرگذار ظریف، بر بومهایی با آن اندازههای بزرگ، و زمان طولانی اجرای آنها، همه و همه در جهت بیان منجمد کردن یک لحظه از زمان و واکاوی دقیق و آهسته آن لحظه، در راستای ایده اولیه هنرمند بوده است.
مجموعه «چشماندازهای امیدفرسا»، هیچ اشارهای به مکان و جغرافیا ندارد؛ که همه چیز آن در بستر زمان اتفاق میافتد. خروش دستهجمعی مردانی برای دستیابی به امیدی بزرگتر از آنچه میاندیشیدند، در کنار نیروی امیدزایی که در مسیر زمان به امیدفرسا بدل شده است. روایت او، روایت سرنوشت یک رخداد تاریخی است؛ در فاصله میان چشماندازهایش و دستآوردهایش.
رخداد سرنوشتسازی که جذبه و میل درونیاش به تغییر، نیروهای انسانی حتی متضاد را نیز برای رسیدن به آن «ما» ی جمعی موعود، با هم متحد میکند. «ما»یی که در لحظه مواجهه با کاریزما، مسخ شده و هنوز شیفته امیدواری است.
شماره بیست و نهم مجله زنان امروز
دی ۱۳۹۶